رزرو هتل رزرو هتل های شهر وان ترکیه
۸ تیر ۱۴۰۰

داستان جالب و خواندنی پیدایش متل قو

اشتراک گذاری

در این مطلب داستان جالب و خواندنی پیدایش متل قو را برایتان آورده ایم تابا خواندن آن بیشتر با متل قو آشنا شوید .متل قو یکی از شهرهای استان مازندران است که نام اصلی آن سلمان شهر است. این شهر در روزهای معمولی معمولاً حدود ۱۳ هزار نفر جمعیت دارد که البته در مواقع تعطیلی و یا آخر هفته‌ها با جهش چشمگیری، جمعیت آن به بالای ۱۰۰ هزار نفر می‌رسد. سلمان شهر بخشی از شهرستان عباس آباد است که ارتفاع آن از سطح دریا -۲۰ متر است و سالانه ۱۵۰۰ میلی‌متر باران در آن می‌بارد.

وسعت شهر زیاد نیست و فقط ۷۵۰ هکتار است، اما به دلیل قرار داشتن در مسیر مناسب و موقعیت طبیعی منطقه توانست رشد فوق‌العاده زیادی را تجربه کند. سرمایه گذاران و ثروتمندان نیز در طول سال‌های گذشته وقتی استقبال مردم از این شهر کوچک را مشاهده کردند آرام آرام شروع به خرید زمین‌ها و ایجاد مناطق تفریحی، هتل و گردشگری در این شهر نمودند و همین امر باعث رونق فراوان متل قو شد. اینجا در واقع یکی از معدود شهرهای شمالی است که دقیقاً در کنار ساحل دریا قرار گرفته است.

داستان متل قو

داستان پیدایش یک شهر

اگر شما هم به این شهر بیایید شاید تعجب کنید که چرا چنین شهر کوچکی انقدر امروزه معروف شده است و اصلاً دلیل این همه هجوم گردشگر به یک شهر معمولی چیست؟ اصلاً پایه متل قو از کجا بنا نهاده شد؟ از محلی‌ها که سؤال کنید داستان مردی را می‌گویند که در قدیم به او ارباب می‌گفتند و معتقد هستند که او پایه‌گذار این شهر و مالک بیشتر زمین‌های این منطقه بوده است. نام آن فرد جمشید جوانشیر است، او متولد سال ۱۳۰۳ در تهران است، جوانشیر که در جوانی علاقه‌مند به طبیعت می‌شود و برای اولین بار به شمال سفر می‌کند و پس از دیدن دریا، جنگل و زیبایی‌های شمال به شدت شیفته منطقه شده و فکر تهیه یک باغ در شمال وارد ذهنش می‌شود.

داستان متل قو

او قبل از ۲۰ سالگی پدر خود را از دست داد و با ارثی که از پدرش مانده بود تصمیم به سرمایه گذاری در این منطقه گرفت. در همین روزها شنیده بود که شخصی در کلارآباد جنگل‌های مخروبه خود را برای فروش گذاشته است. جوانشیر معامله را پذیرفت و خود را در کلارآباد که آن روزها یک روستای بزرگ بود مستقر کرد و شروع به تبدیل کردن آن جنگل‌های خراب به باغ مرکبات کرد. کار پاک سازی جنگل به سختی انجام شد اما دیگر کارها مانند کاشت صیفی جات و یا پنبه کاری با شکست‌های بزرگی همراه بود اما چه اتفاقی باعث شد تا فکر ساخت یک متل در ذهن او افتاد؟

جوانشیر در اینباره در کتابی که سال ۱۳۸۰ از خاطرات و یادداشت نگاری‌هایش چاپ شده نوشته بود:

آن زمان که ما کار می‌کردیم فقط ۳ هتل در شمال وجود داشت که هیچ‌کدام در مجاورت دریا نبودند، روزی در کنار دریا چشمم به چند قو افتاد، از همان روز ترکیب دیدن آن قوها و فکر ساخت یک هتل در کنار دریا ذهنم را به خودش مشغول کرد. برای این کار فقط ۶ ماه زمان داشتم تا عید فرا برسد!! تنها چیزی که از متل‌ها می‌دانستم این بود که می‌شد اتومبیل خود را در کنار اتاق آن پارک کرد. جوانشیر که گویی فردی با پشت‌کار فراوان بود با همین اطلاعات کم کار را آغاز کرد و تا عید همان سال موفق شد یک سالن بزرگ ۲۲۰ متری ۱۲ اتاق و ۲ ویلا را شیک را بسازد. اجاره هر اتاق در آن زمان ۱۰ تومان و هر ویلا را نیز به قیمت شبی ۲۵ تومان تعیین کرد و این‌گونه بود که در عید ۱۳۳۸ هتل قو تأسیس شد. ساعت ۱۱ صبح روز اول عید نوروز بود که تمام اتاق‌ها اجاره رفت و جوانشیر از این اتفاق شگفت‌زده شده و انگیزه‌ای زیاد برای توسعه کار گرفت.

متل‌قو جمعه‌ها خيلی شلوغ می شد و مردم از شهرهای دور و نزديک برای تماشا و گردش به اين نقطه می آمدند. همين باعث شد يک جمعه‌بازار محلی در آن‌جا شکل بگيرد و با طرح‌های ابتکاری جوانشير، متل‌قو رفته‌رفته حالت يک پاتوق بزرگ را به خود گرفت. مثلاً با آماده کردن يک زمين مناسب برای مسابقه‌، يک نوع کشتی محلی سنتی که فقط در جشن‌ها و عروسی های بزرگ اجرا می شد، به صورت هفتگی به راه افتاد. پهلوانان از شهرهای مختلف به متل می آمدند و کشتی می گرفتند و جوانشير يک سکه طلا به برنده جايزه می داد.

اين مسابقات ديری نپاييد و به دليل هجوم افراد غريبه به محل و درگيریهای ناگزير گاه‌و بی گاه، زود مجبور به تعطيلش شدند. اما ديگر ميدان اصلی شهر شکل گرفته بود و خيابانی که امروز با نام «درياگوشه» شناخته می شود، از ميدان تا نزديکای دامنه کوه‌های منطقه کشيده شده بود. با بالاتر رفتن آمار جمعيت هم فروشگاه‌هايی در ميدان آبادی آغاز به کار کردند. جالب اين‌که جوانشير برای گسترش آبادی خود، به مدت دو سال به هر خانواده که صاحب فرزندی می شد، يک سکه طلا هديه می کرد. اما با ازدياد برق‌آسای جمعيت، مجبور شد اين هديه را بیخيال شود! اما تا سال‌ها پس از انقلاب هم رسم «عيد مبارک گفتن» به او توسط بچه‌های شهر و گرفتن عيدی از جوانشير برقرار بود.

داستان متل قو

يکی از دلبستگی های جوانشير زيورهايی بود که به پيکر معشوق خود – متل‌قو- می افزود. از جمله اين افزوده‌ها (که نمادهای متل به حساب می آمدند و تا سال‌ها پس از تعطيلی هم در معرض ديد بودند)، بايد به اسکله ساحلی ۴۰ متری، دروازه فلزی و برج قو اشاره کرد. برج قو به ارتفاع ۴۰ متر، نزديک جاده بود و بالای آن طرح زيبای يک قو (که آرم متل بود) از نئون نصب کرده بودند: «اين تابلو علاوه بر جنبه تبليغی، شب‌ها خيلی قشنگ بود و از راه دور به چشم می آمد.»

جوانشير به دروازه فلزی ورودی شهر هم علاقه زيادی داشت، اما چيزی که هنوز هم مانده و نظر مسافران را به خود جلب می کند، مجسه‌های بتنی حاشيه جاده است: «بر حسب اتفاق در متل‌قو با مردی برخورد کردم که واقعاً هنرمند بود و در ساختن مجسمه و قالب‌ريزی غوغا می کرد. با ديدن نمونه‌هايی از کارهای او به فکر افتادم که قسمت‌هايی از مجسمه‌های تخت‌جمشيد را کپی کرده و در مقابل متل بسازيم.»

آن مرد مجسمه‌ساز به شيراز رفته و از طرح‌هايی که نياز داشت اندازه‌گيری و عکاسی کرد. نتيجه کارش هم فوق‌العاده از آب در آمد: «فکر می کردم برخورد با اين مجموعه زيبا و تاريخی در جايی که هيچ‌کس انتظارش را ندارد، برای همه جالب خواهد بود؛ که همين‌طور هم شد… بدبختانه در دوران انقلاب عده معدودی به خاطر اهداف فردی و به سرکردگی مردی که من منتهای محبت را به او کرده بودم، به جان مجسمه‌ها افتاده، تا جايی که می توانستند به آن‌ها صدمه زده و تخريب‌شان کردند.» این شهر در ابتدا ساقی کلایه نام داشت که ترکیبی بود از نام ساقی (اسم دختر جوانشیر) و کلایه به معنای محله در زبان گیلکی. پس از افتتاح شهرداری ساقی کلایه و کلارآباد به صورت مشترک، همسر جوانشیر به عنوان اولین شهردار زن تاریخ ایران این پست را بر عهده گرفت و رفته رفته این شهر را به یکی از مهمترین جاذبه‌های گردشگری شمال تبدیل کرد.

داستان متل قو

مصيبت مرکبات!

داستان متل‌قو حاشيه زياد دارد؛ از ماجراهاي ورزشي مثل راه افتادن تيم فوتبال متل، تاسيس زورخانه (ورزش باستاني) و باشگاه کشتي گرفته تا بدگويي راديو باکو از جوانشير و اقداماتش در منطقه، داستان شهر شدن‌اش بعد از سال ۴۲، تاسيس بانک، مدرسه، دبيرستان، درمانگاه و…

اما انگار مهم‌ترين نکته را فراموش کرديم: سرنوشت باغ مرکبات – که اصلاً بهانه جوانشير براي رفتن به شمال بود- چه شد؟! در اين باغ حدود ۱۴ هزار اصله نهال کاشته شده بود که بعد از گذشت چند سال، به مرحله ميوه‌دهي رسيدند. از سال ۱۳۴۰ مقدار ميوه‌ها به اندازه‌اي بود که مصرف کارگران و خانواده‌هايشان را تامين کرد. جوانشير احساس مي‌کرد بالاخره زمان استفاده از سرمايه‌گذاري طولاني‌اش فرا مي‌رسد: «هفت سال کار و کوشش شبانه‌روزي و تا کمر در گل فرو رفتن و با پاي زخمي بازگشتن… بيش از ۱۰ ميليون تومان هزينه کردن… همگي بزرگ‌ترين باغ مرکبات شمال را در آن زمان به وجود آورد. و در حالي که با يک دنيا شوق و اشتياق منتظر ديدن نتيجه کارم بودم، شد آنچه نبايد مي‌شد…»

زمستان سال ۴۲ چنان برف سنگيني باريد که نه تنها در شمال کشور سابقه نداشت، بلکه تمام محصولات باغ را از بين برد و شاخه‌هاي درختان را شکست. البته اين همه مصيبت نبود؛ ماجرا وقتي اسفناک‌تر شد که جوانشير به مرور زمان متوجه شد برخلاف اظهار نظر کارشناسان وزارت کشاورزي و بنگاه جنگل‌ها، اين منطقه اصلاً به درد کاشت مرکبات نمي‌خورد: «وقتي در صد هکتار جنگل حتي يک درخت بزرگ مرکبات وجود نداشته باشد، اين بهترين علامت براي نامساعد بودن محيط است.»

چيزي که جمشيد شکست‌خورده دير متوجه آن شد و تازه حرف آن پيرمرد محلي را به ياد آورد که همان سال اول، او را از اين کار برحذر کرده بود!

داستان متل قو

اولين شهرک ساحلی

حالا ديگر فقط او مانده بود و متل‌قواش. شهر روز به روز بزرگ‌تر می شد و استقبال از متل بيش‌تر. اما طبق يادداشت‌های جوانشير، متل با وجود سرمايه‌گذاری بيشتر و گسترشی درخور، باز سود زيادی نداشت. تصميم گرفت برای رهايی از قرض و قوله‌هايی که تمام اين سال‌ها زير دين‌شان رفته بود، زمين باغ را تفکيک کرده و در آن ويلاسازی کند. با استقبال مردم از خريد ويلا در متل‌قو، خيال او از بازگرداندن پول مردم و وام‌ها راحت شد.

راستی ، حالا ديگر شهر يک اسم مخصوص به خود داشت: ساقی کلايه. «ساقی» اسم دختر جوانشير و «کلايه» در زبان گيلکی به معنای محله است و شهرهای زيادی در گيلان و مازندران با پسوند کلايه ديده می شوند.

نکته جالب ديگر اين‌که وقتی شهرداری ساقی کلايه و کلارآباد (به صورت اشتراکی) افتتاح شد، همسر جوانشير يعنی بانو «پريمرز فيروزگر» به عنوان اولين شهردار زن ايران در اين پست قرار گرفت. اين سمت به هيچ‌وجه تشريفاتی نبود و به تاييد اهالی قديمی، اين خانم زحمات بسياری برای اين شهر نوپا و پر دردسر کشيده است.

در مورد دوران شکوه و سرخوشی متل‌قو زياد می شود گفت؛ حضور هنرمندان مختلف در متل و ويلاهای شهر، جشن‌ها و برنامه‌های پر سروصدا، فيلم‌های سينمايی که آن جا را لوکيشن کردند، و همينطور شهرت و شهرت بيش‌تر. اما اين دوران هم گذشت و با آغاز تغييرات سياسی- اجتماعی که همراه با انقلاب اسلامی تمام کشور را فرا گرفت، متل‌قو هم متاثر شد. يکی- دو سال پس از انقلاب، متل برای هميشه تعطيل و رفته‌رفته به خرابه‌ای متروک تغيير شکل داد. هر روز عريان‌تر از ديروز شد و تقريباً اسکلتی از آن باقی ماند که علف‌های هرز از هر گوشه و اتاقش سر برآورده بودند. با استخری گنداب گرفته، چرخ و فلک شکسته، قطار بازی پرت افتاده و «سالن نپتون» که در قلب اين همه تاسيسات بود… آتش از همين‌جا زبانه کشيد. اوايل دهه هفتاد بود؛ يک شب سرد پاييزی که متل‌قو با آن همه چوب که در ساختش به کار رفته بود، يک‌جا سوخت و خاکستر شد. متل پيش‌تر و در زمان اوج کار خود هم آتش گرفته بود، اما هر بار شعله‌ها مهار شده بودند. مثل آن دفعه که سالن اصلی سوخت و مجبور شدند سالنی ديگر بسازد؛ يکی بهتر؛ همين نپتون را که آن شب آخر، آتش از آن به تمام جسد متل مرده سرايت کرد.

داستان متل قو

نگينی از دل خاکسترها

جوانشير در خاطرات خود بارها از چنگ‌اندازی و اذيت تيمسارها و قدرتمندان رژيم گذشته که به زمين‌های متل‌قو چشم‌طمع داشتند، ناليده است. او پس از انقلاب هم با مشکلاتی مواجه شد و برای ارائه توضيحاتی درباره چگونگی تصاحب زمين‌ها و اموال خود به دادسرا فراخوانده شد و مدتی را هم در زندان سپری کرد. اما در سال‌های بعد بخشی از دارايی های مصادره شده‌اش به او بازگردانده شد.

او در سال‌های آخر عمر هنوز هم به عمران و آبادی شهر خود (که حالا به نام «سلمانشهر» شناخته می شود) فکر می کرد و از اين‌که ۶۰۰ متر زمين ساحلي زير خرابه‌های متل قديمی قرار گرفته، ناراحت بود. در صفحات پايانی يادداشت‌های خود نوشته است: «در تمام استان مازندران اين تنها زمينی است که در قلب شهر و کنار دريا وجود دارد. شايد کم‌تر کسی از ارزش آن که چون نگينی در کنار بحر خزر زير گرد و خاک زمان رفته و لگدمال می شود، به معنی واقعی آگاه باشد و نخواهد با ايجاد تاسيسات مناسب، چهره شهر و منطقه به صورتی باور نکردنی تغيير يابد.»

حالا يک تاجر بزرگ زمين‌های متل مخروبه را خريده و بعد از گذشت بيش از سه دهه متروک ماندن، قرار است «نگين» مثل ققنوسی از دل خاکسترهای متل‌قو بيرون بيايد. بی شک با سامان گرفتن اين پروژه، روح جمشيد جوانشير مردی که متل‌قو را به دنيا آورد، آرام خواهد گرفت.

داستان متل قو

هتل قو الماس خاورمیانه

هتل دولوکس و ۵ وب الماس خاورمیانه که در ۳۵ طبقه ساخته شده و ۳۷۷ اتاق در رنج‌های مختلف را درون خود جای داده است. این هتل زیبا دارای ۳ باند هلیکوپتر، امکانات تفریحی ورزشی، آکواریوم، رستوران، سالن‌های کنفرانس و جنش و کلیه امکانات لازم برای یک اقامت راحت و خوش را برای مسافران مهیا می‌کند.

نحوه دسترسی به متل قو

اگر می‌خواهید به متل قو بروید می‌توانید از مسیرهای مختلفی این کار را انجام دهید. بهتر است از تهران به جاده چالوس بروید، سپس از چالوس و به سلمانشهر بروید تا به متل قو برسید.

داستان متل قو

           
 

نظر کاربران :

  • محمد از متل قو

    روح مرحوم مغفور شادروان جمشید جوانشیر در آسایش باشد انشاالله ، مردی بسیار مهربان و دارای عطوفت بسیار زیادی بود و هنوز هم با گذشت بیش از یک دهه از فوت این عزیز بسیاری از قدیمی های این شهر در سالگرد او بر سر مزارش جمع می شوند و با نثار فاتحه برای آن عزیز از دست رفته طلب مغفرت و آمرزش می نمایند . روحش شاد و یادش گرامی باد

    ۸ خرداد, ۱۴۰۲ پاسخ دادن
  • نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *