دوستی با طبیعت
روزگاری با طبیعت شور و حالی داشتیم سبزیش را همچو جان خویش، میپنداشتیم رقص ماهی های عاشق در میان رود را موجب جوش و خروش آب، می انگاشتیم نغمه یک بلبل مست، بر فراز مرغزار می زدود اندیشههای بد که در سر داشتیم بس شکوفه بر سر هر شاخ می آمد پدید گوئیا در هر […]