جستجوی شهر به شهر :
رزرو هتل رزرو هتل های شهر وان ترکیه

سفرنامه الموت

تاریخ بروزرسانی :
۱۰ اسفند ۱۳۹۷

وقتی صبح قصد سفر می کنی و پای در راه می نهی، نسیم خنک صبح گاهی صورتت را نوازش می کند و زیباترین حس دنیا را پیدا می کنی.از یک طرف خنکای لطیف و مطبوع صبح، واز طرفی شور وشوقی که قلبت را مالامال می کند از هیجانی شیرین.

هیجان سفر و عزیمت.از سکون درآمدن و رفتن به سوی پویایی.

راهی جاده الموت شدم.جاده ای زیبا و پر فراز و نشیب و پیچ در پیچ.در هر پیچ و خمش داستانی بود و چشم اندازی از طبیعت زیبای خداوند. انگار که هر تکه از آن با تو حرف می زند، تا چشم کار می کرد خداوند سفره سبزش را گسترانیده بود و پر از طراوت بو، پر از سبزی، پر از زندگی.آن روز جاده پر از مه بود و زیباییش دوچندان شده بود. چه قدر سرشارم. سرشار از رفتن و سبزینگی . سرشار از سفر.

سه چهار ساعتی باید در این جاده برانید. در بین راه روستاهای زیادی هست و مزارع سر سبزی. آه که دلم نمیخواهد این جاده هرگز تمام شود.ولی چاره ای نیست . سفر یک شروع است و یک میانه راه و یک مقصد وامیدی برای شروعی دیگر.

بالاخره نزدیک ظهر به الموت رسیدم و یکراست به سراغ قلعه الموت رفتم.وقتی پای کوه رسیدم و بالا رانگاه کردم کوه عظیمی را دیدم پر از صلابت و صخره های عظیم سنگی. از یک راهنما پرسیدم و او گفت تا بالای کوه ۴۵ دقیقه ای پیاده روی دارد.من هم چون همیشه خود را سپردم به کوه و بالا رفتن از آن.کوه پیمایی را خیلی دوست دارم چون در ببالای کوه سکوت زیبایی حکمفرماست. خلاصه شروع به بالا رفتن کردم .راه زیادی در پیش بود. در تمام راه به این فکر می کردم که در آن زمان بدون امکانات چگونه در آن ارتفاع و با آن همه سختی و مشقت قلعه ای بنا کرده اند؟

خلاصه ساعاتی طول کشید تا ارتفاع زیاد قلعه الموت را پیمودم و به آن بالا رسیدم . وقتی به آنجا میرسی دیگر همه مناظر پایین در نظر آدم کوچک می شوند و از هر چه هیاهو و سر و صداست دور می شوی.

از قلعه و بنای آن که چیزی باقی نمانده است. فقط در دل کوه مقداری گودال و داربست بود که تا حدودی نشان می داد که دیرزمانی آنجا قلعه و برج و بارویی بوده است. آدم دوست دارد ساعتها در آن ارتفاع بنشیند و آدم های پایین کوه و ماشین ها و زندگی آنها راببیند. از آنجا زندگی جور دیگری ست.حرکت و تکاپو را می بینی ولی در سکوت و بدون صدا.

باد در گوشم می پیچد و انگار که میخواهد برایم قصه و شعری بسراید و با من حرف بزند.

این دژ پایگاه مرکزی حسن صباح بنیانگذار حکومت اسمائیلیان بوده است.آنجا به دلیل دور بودن و شرایط سخت جغرافیایی از دسترس خلفا و سپاهیان بغداد دور بوده است. سال ساخت آن را تقریبا ۲۴۶ هجری قمری می دانند و در سال ۶۵۴ هجری قمری به دست هلاکوخان مغول به آتش کشیده و ویران شده است.

چه قدر غم انگیز است بنایی که در آن ارتفاع روزگاری با مشقت و سختی عده ای انسان رنج کشیده بنا شده است این گونه نابود شده و از بین برود؟

خلاصه ساعاتی آن بالا بودم و نظاره گر زمان و مکان. تا اینکه قصد برگشت کردم. راه سخت بود و ناهموار.ساعتی طول کشید تا برگشتم و به پایین رسیدم. در کنار جوی آبی نشستم و در سایه درختانش پاهایم را به آب سپردم.انگار که آب خنک انگشتانم را نوازش می کردند تا خستگی از پاهایم به در شود. زمان برگشت بود .

بازگشتم و طبق معمول همیشه فصلی دیگر از سفر را در کوله بارم نهادم تا پس از بازگشت، خاطراتش همیشه همراهم باشد.

انسان سفر می کند تا پخته شود و کوله باش پربار و این پهنه عظیم گیتی را بهتر بشناسد. چرا که انسان هر چه خودش و دنیای پیرامونش را بهتر بشناسد نگاه و تفکراتش عمیق تر شده و پروردگارش را نیز بهتر خواهد شناخت. سفری دیگر به پایان رسید و در عصری دیگر دل به جاده سپردم و تکه ای از خاطراتم را در قلعه الموت جا گذاشتم…

photo 2017 06 27 07 58 22 سفرنامه الموت

photo 2017 06 27 07 58 05 سفرنامه الموت

photo 2017 06 27 07 57 18 سفرنامه الموت

photo 2017 06 27 07 56 15 سفرنامه الموت

به این مطلب چه امتیازی می دهید؟
[امتیاز: 0 میانگین: 0]
           
برو بالا
 

نظر کاربران :

هیچ نظری برای این مطلب ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *